خاکستری، خاکستری، خاکستری صبح، مِه، باران اَبر، نگاه، خاطره در من ترانهای نبود، تو خواندی در من آینهای نبود، تو دیدی ریشهای بودم در خوابِ خاکهای مُتُبَرک بیباران، در نگاه تو سبز شدم برقی از چشمانت برخواست، نگاهم بارانی شد گونههایت خیسِ باران، چشمهایت آفتابی گرگها میزایند، برهها را دریابیم تو، با چشمانت مرا بنواز چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد بعد از جنگ، با چوبدستم انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند و سقف کوتاه آرزوهای من
صدای زیبای دور دست (دورتر از دست!؟ دور از دست؟!) نمدونم
سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم که عاشق تو شدم
تو ,خواهم ,میزایند، ,نبود، ,برهها ,خاکستری، ,تو خواهم ,برهها را ,با تو ,در من ,میزایند، برهها ,گرگها میزایند، برهها
درباره این سایت